این روزها یه حس جدید داره توی وجودم ایجاد میشه. یه چیزی شبیه نوعی گذار شخصیتی. نوعی پوست انداختن. نوعی عبور از احساسگرایی و راحتی برخورد، به دوره محافظهکاری و قایم شدن زیر پوستهی شخصیت. کمکم دارم میترسم. کمکم دارم احساس میکنم که شخصیتم داره دست و پام رو قفل میکنه که طور خاصی بنویسم و توی یه مسیر مشخصی حرکت کنم و الا اصلا ننویسم. البته اشکالی نداره بالاخره اون هم برای خودش فایدههای خودش رو داره و به این معنا نیست که آدم، افکار خودش رو مخفی کنه، ولی حداقل ذوق کردن برای برف و بارون نمیتونه بین اونها جایی داشته باشه. طبیعتا خیلی از مخاطبهای امروز من هم کمکم پر میکشن و میرن. کمکم میان توی کامنتهای خصوصی مینویسند که مثل گذشته، راحت و خودمونی نمینویسی. کمکم اون کلرجیمنی که فقط یه عنوان مستعار اینترنتی بود و هر بار به یک سیستم نامعلوم در کافینتهای قم، تهران یا اصفهان متصل میشد، داره میره و جای خودش رو به کلرجیمنی میده که اینجا و اونجا و هزار جای دیگه فعالیت داره و موقع معرفی کردنش اوصاف جدیدی در موردش گفته میشه. یعنی این که شخصیت اجتماعیش داره شکل میگیره. دیگه صرفا یه جوون نیست که در آینده ممکنه هر چیزی از آب در بیاد. دیگه انگار پدر و مادر و دوستان هم دارن احساس میکنن که کلرجیمن یه شخصه با این خصوصیات که تقریبا مشخص و قابل ارزیابیه. حالا خوب یا بد نمیدونم ولی داره مشخص میشه. داره بسته میشه. از پایه ریزی داره کمکم میان بیرون و نوبت ساخت روبناها میشه.
نوشتههای از این به بعد، از موقعیتهایی که درش زندگی میکنم و شخصیت من رو تشکیل میدن بیشتر تاثیر میپذیره...
جاری باشید...