سفارش تبلیغ
صبا ویژن

این روزها یه حس جدید داره توی وجودم ایجاد می‏شه. یه چیزی شبیه نوعی گذار شخصیتی. نوعی پوست انداختن. نوعی عبور از احساس‏گرایی و راحتی برخورد، به دوره محافظه‏کاری و قایم شدن زیر پوسته‏ی شخصیت. کم‏کم دارم می‏ترسم. کم‏کم دارم احساس می‏کنم که شخصیتم داره دست و پام رو قفل می‏کنه که طور خاصی بنویسم و توی یه مسیر مشخصی حرکت کنم و الا اصلا ننویسم. البته اشکالی نداره بالاخره اون هم برای خودش فایده‏های خودش رو داره و به این معنا نیست که آدم، افکار خودش رو مخفی کنه، ولی حداقل ذوق کردن برای برف و بارون نمی‏تونه بین اون‏ها جایی داشته باشه. طبیعتا خیلی از مخاطب‏های امروز من هم کم‏کم پر می‏کشن و می‏رن. کم‏کم میان توی کامنت‏های خصوصی می‏نویسند که مثل گذشته، راحت و خودمونی نمی‏نویسی. کم‏کم اون کلرجی‏منی که فقط یه عنوان مستعار اینترنتی بود و هر بار به یک سیستم نامعلوم در کافی‏نت‏های قم، تهران یا اصفهان متصل می‏شد، داره می‏ره و جای خودش رو به کلرجی‏منی می‏ده که این‏جا و اون‏جا و هزار جای دیگه فعالیت‏ داره و موقع معرفی کردنش اوصاف جدیدی در موردش گفته می‏شه. یعنی این که شخصیت اجتماعی‏ش داره شکل می‏گیره. دیگه صرفا یه جوون نیست که در آینده ممکنه هر چیزی از آب در بیاد. دیگه انگار پدر و مادر و دوستان هم دارن احساس می‏کنن که کلرجی‏من یه شخصه با این خصوصیات که تقریبا مشخص و قابل ارزیابیه. حالا خوب یا بد نمی‏دونم ولی داره مشخص می‏شه. داره بسته می‏شه. از پایه ریزی داره کم‏کم میان بیرون و نوبت ساخت روبناها می‏شه.
نوشته‏های از این به بعد، از موقعیت‏هایی که درش زندگی می‏کنم و شخصیت من رو تشکیل می‏دن بیشتر تاثیر می‏پذیره...

جاری باشید...                                                                                    


نوشته شده در  یکشنبه 85/10/24ساعت  11:19 عصر  توسط کلرجی‏من 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
من...
لباس تنگ کلرجی‏من
راز داوینچی
کاریکاتوریست دانمارکی یا ایرانی؟!
من کلرجی‏من نیستم
چشم‏های خدا
سیب بی هسته، بی‏سوک
خوشحالی یا ناراحت؟
برف‏پاک‏کن
سکر
حمل بر صحت
اتحاد متحاد دیگه چه صیغه‏ایه؟!
دعوای حرفه‏ای
مردم، روان‏شناسان بالفطره
من یک آدم بی‏کارم
[همه عناوین(218)]